کد مطلب:25365
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:41
در مورد فرقه بابيت و بهائيت اطلاعاتي را در اختيار ما بگذاريد.
بهائيت نه دين است و نه مذهب، بلكه فرقهاي است كه با حمايت كشورهاي استعمارگر به وجود آمده است؛ اينك نيز از سوي همان كشورها ترويج و تقويت ميشود و هيچ گونه اهداف خيري از آنها مشاهده نشده است. آنان از عقايد انحرافي و فاسدي برخوردارند.
بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و استقرار نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، دولتهاي غربي تا به امروز كوشيده اند اين فرقه انحرافي و باطل را به عنوان يك اقليت مذهبي و مظلوم مطرح نمايند. از اين رو تهاجم فرهنگي و سياسي سازمان يافتهاي بر ضد جمهوري اسلامي شكل گرفت. آنان با طرح شكايتي بر ضد جمهوري اسلامي ايران توسط طرفداران فرقه ضاله بهايت با ادعاي نقض حقوق اقليتها پرونده حقوق بشري عليه ايران را مطرح كردند. از آن زمان تاكنون اين فرقه ضاله از حمايت مستمر و گسترده غربيها برخوردار است، كه بزرگنمايي خاصي از آنها ميكنند.
اگر چه برخي از آنان در مناطق مختلف ايران زندگي ميكنند، ولي به عنوان يك اقليت مذهبي رسمي و شناخته شده نيستند. درباره چگونگي شكلگيري و پيدايش اين گروه منحرف مطالبي را بدين شرح براي شما بيان ميداريم.
فرقه بابي و بهايي
فرقه بابي به پيروان ميرزا علي محمد شيرازي بو بهائيه به پيروان ميرزا حسينعلي نوري گفته ميشود. مسلك بابيگري در قرن سيزدهم قمري توسط فردي به نام ميرزا علي محمد شيرازي پديد آمد. او در 1235 قمري در شيراز متولد شد و در نوزده سالگي به بوشهر رفت و به مدت پنج سال در آن جا به تجارت پرداخت، سپس به عتاب كربلا و نجف رفت و در درس سيد كاظم رشتي - از پيشوايان شيخيه - شركت كرد و انحراف عقيدتي ميرزا علي محمد شيرازي از اين جا شروع شد.
سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود، درباره امامان(ع) افكار و باورهاي غلوآميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم ميانگاشت و ميگفت: بايد در هر زماني يك نفر واسطه (باب) بين امام زمان(عج) و مردم باشد تا از اين طريق فيض روحاني امام زمان(عج) به مردم برسد، كه شيخيها از او به ركن رابع تعبير ميكنند.
ميگفتند: شيخ احمد احسايي در زمان خود و بعد سيد كاظم رشتي، ركن رابع بودند. بعد از درگذشت سيد كاظم رشتي، ميرزا علي محمد شيرازي ادعا كرد، كه: اين مقام به من ميرسد. من باب حضرت مهدي(عج) برجستهترين اصحاب امام زمان و واسطه فيض روحاني بين حضرت و مردم) هستم. سپس ادعا كرد: اين كه قرآن ميگويد: انا نحن نزلنا الذكر ذكر من هستم و گفت: ملا محمد حسين بشرويهاي، باب است. سپس ادعا كرد: كه قرآن در سوره الرحمان ميگويد: علّمه البيان اين بيان كتاب وحي من است.(1) و من دين جديدي آوردهام.
سپس مدعي ربوبيت و حلول الوهيت شد و سرانجام از ادعاهايي كه كرده بود توبه كرد.
بعد از ادعاهاي ميرزا عي محمد شيرازي، برخي از شيخيه و پيروان سيد كاظم رشتي به او گرويدند. حسين خان نظام الدوله، حاكم شيراز به ميرزا علي محمد شيرازي گفت كه صداقت تو را دريافتهام. راه تو پسنديده است. ديشب خواب ديدم به من گفتي: در جبين تو نور ايمان را مشاهده كردهام ؛ بدين جهت با تو مدارا كردهام.
علي محمد باور كرد و گفت: خواب نديدهاي، بلكه بيدار بودهاي و من به بالين تو آمدم و چنان گفتم. حسين خان دست او را بوسيد و گفت: من حاكم شيرازم، لشكر در اختيار من است. به تو ايمان آورده و آمادهام با لشكر خود در خدمت تو باشم.
عي محمد گفت: اگر با من باشي، سلطنت روم را به تو خواهم بخشيد.
حسين خان گفت: سلطنت نميخواهم، همه آرزوي من اين است كه در ركاب تو شهيد شوم. خوب است همان گونه كه حجت را بر من تمام كردي، بر علما هم تمام كني، اگر علما سخن تو را بپذيرند و به دعوت تو لبيك گويند، راه براي پيروزي تو هموار ميشود. ميرزا علي محمد پذيرفت و حاضر شد در جمع علما دعوت خويش را اعلان كند، ميرزا علي محمد دعوت خويش را بيان كرد، نظام الدوله گفت: بهتر است دعوت خويش را در يك صفحه بنويسي تا ديگران هم از آن بهره ببرند، او پذيرفت و قلم را گرفت، چند سطرينوشت، علماي بدان نگريستند و فهميدند خيلي بي سواد است. در اين هنگام حسين خان نظام الدوله گفت: با اين كه چند سطر بيش ننوشتهاي، اين همه غلط! چگونه گفتار خود را گفتار خدا ميداني؟! سپس دستور داد دست و پاي او را بستند و آن قدر زدند تا مجبور شد به انابه و استغفار و فرستادن لعنت به خودش اقدام كند.
او به مدت شش ماه در شيراز محبوس بود، سپس به اصفهان و از آن جا وي را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق، نزديك باكو زنداني كردند، سپس از آن جا وي را به تبريز بردند و در زمان صدارات اميركبير در سال 1362 ه'ق محاكمه و در سال 1363 ه'ق اعدام شد.
پس از ميرزا محمد علي پيروان او به دو دسته، ازلي و بهايي تقسيم شدند.
فرقه بهايي: بهايي به پيروان ميرزا حسينعلي بهاء اطلاق ميشود. توضيح اين كه بعد از آن كه علي محمد ادعاهاي خويش را اعلان نمود، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء و برادرش يحيي معروف به صبح ازل به او پيوستند. پس از اعدام باب، يحيي ادعا كرد كه من جانشين او هستم؛ برخي به او پيوستند. ميرزا حسينعلي بهاء در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با او را آغاز كرد. او مانند باب ادعاهايي داشت از جمله ادعاي رسالت، شارعيت و حلوليت خدا. نيز مدعي شد كه ميرزا علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور او بود. دعواي اين دو برادر و پيروان آنان (بهائيان و ازليان) سبب شد تا حكومت وقت ايران آنان را به بغداد تبعيد نمايد. در آن جا نيز كشمكش ادامه يافت و كارشان به دادگاه كشيد و محكوم شدند. دولت عثماني يحيي صبح ازل و پيروانش (ازليان) را به قبرس و حسينعلي بهاء و پيروانش (بهائيان) را به عكا در سرزمين فلسطين تبعيد كرد.
پس از مرگ ميرزا حسينعلي حركت انحرافي بابيت و بهائيت به فراموشي سپرده شد، تا اين كه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. او در سال 1911 ميلادي به انگلستان و سپس آمريكا سفر كرد و با دولتهاي انگليس و آمريكا رابطه برقرار نمود. دولت انگليس طي مراسمي به او نشان نايت هود (knight Hood) و لقب سر (sir) عنايت كرد. بدين وسيله بهائيگري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياست استعماري انگليس - نيز آمريكا - مبدل شد. مركز بهائيگري اكنون در حيفاي اسرائيل و در ايالت شيكاگوي آمريكا قرر دارد.(2)
پينوشتها:
1 - به همين جهت ميرزا علي محمد باب كتابي نوشته است به نام بيان.
2 - لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3247 - 3277؛ غلام حسين مصاحب، دايرةالمعارف فارسي، ج 1، ص 457 و 536؛ عليرباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 337 - 344؛ عبدالله مبلغي، ج 3، ص 1403 - 141
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.